کلمه اسارت به خودی خود یک حالت خوف و سختی را به انسان القاء میکند. وقتی در این فضا قرار گرفتم از شلمچه تا بصره، از بغداد تا تکریت به واقع سختیهای کاروان اباعبدالله الحسین(ع) پس از عاشورا برایم مجسم شد.
به گزارش دفاع پرس، مردادماه هر سال یادآور بازگشت آزادگان به میهن اسلامی است؛ آنهایی که برای حفظ کرامت انسانی، ارزشهای الهی و انسانی، سالها خون دل خوردند و تحت شکنجههای جسمی و روانی صدامیان قرار گرفتند، اما زبانشان را به گونهای نچرخاندند که دشمن از آن خوشحال شود؛ چراکه آنها دوست داشتند آزادگان ما به امام(ره) و آرمانهایش توهین کنند. آزادهای را میشناسم که قبل از اسارت ۷۵ کیلوگرم وزن داشت و فرمانده رزمی یکی از گردانهای فعال لشکر ۴۱ ثارالله بود، ولی در جریان اسارت آنقدر نحیف و لاغر شد که حتی فرمانده او حاج قاسم سلیمانی در هنگام بازگشت به ایران، این فرمانده گردانش را نشناخت، چه برسد به همسر و فرزندانش. او کسی نیست جز سردار سرتیپ دوم پاسدار حسین معروفی معاون فرهنگی نیروی زمینی سپاه.
وقتی او را میبینیم و با او به گفتوگو مینشینیم یک آرامش درونی در جان و دل ما جوانان حاکم میشود؛ زیرا او با این همه آثار شکنجه و جانبازی، بسیار با صلابت و شاداب به خدمت ولایتمدارانهاش میپردازد. او از هیچ تهدیدی هراس ندارد و با قدرت و توکل به خدا فرماندهی مقابله با جنگ نرم در سپاه را عهدهدار شده است.
حسین معروفی متولد سال ۴۲ در شهر بابک محله هاوشک استان کرمان است. وضعیت خانوادگی وی به گونهای بود که خیلی زود همگی اعضای خانواده در صف اول انقلابیون قرار گرفتند. حسین نیز با دوستان خود رهبری راهپیماییهای دانشآموزی شهر بابک را هدایت میکردند.
وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به ادامه تحصیل پرداخت و در ضمن آن به فعالیتهای فرهنگی در پایگاه بسیج مشغول شد.
متن زیر حاصل گفتوگوی خبرنگار دفاع مقدس با سردار معروفی است.
سردار معروفی در خصوص چگونگی حضور در جبهه گفت: سی ام آبان ماه سال ۶۰ برای اولین بار راهی جبهه شدم و در یک دوره آموزش عمومی و تخصصی شرکت کردم. برادران انقلابی و رزمنده ای داشتم که یکی از آنها به درجه رفیع شهادت نائل آمد. این فضاهای حاکم بر خانواده، بنده را ترغیب کرد تا در سن ۱۷ سالگی داوطلبانه به جبهه بروم.
وی تصریح کرد: برادر بزرگ ما حتی نامه ای خطاب به بنده نوشتند که “چرا به جبهه نمیآیی. امروز این سنگرها نیاز به رزمنده دارد؛ آیا شما ندای حسین زمان و هل من ناصر ینصرنی را نمی شنوید؟” بنده این موضوع را با پدر و مادرم مطرح کردم. اما آنها سکوت کردند و گفتند که غلامرضا برادر بزرگت در جبهه است، ولی نگفتند که راضی نیستم و نرو؛ به همین خاطر داوطلبانه و از طریق بسیج برای حضور در جبهه ثبت نام کردم.
ترفندی برای جلب رضایت والدین
معاون فرهنگی نیروی زمینی سپاه، گفت: برای اعزام به جبهه، “مصطفی فاتحی” مسئول بسیج پایگاه محله ما اعلام کرده بود که هر نوجوان و جوانی برای اعزام به جبهه میبایست از پدر و مادر خود رضایت کتبی داشته باشد. وقتی در راه به منزل می رفتم با خود گفتم که پدر و مادر من سواد ندارند و آنها را فریب می دهم و به جای آنکه بگویم رضایتنامه اعزام به جبهه است، میگویم رضایتنامه مدرسه است و شما باید انگشت بزنید.
سردار معروفی اظهار کرد: وقتی داشتم به این جمعبندی فریبکارانه میرسیدم بلافاصله به خود آمدم که میخواهی با کلاه گذاشتن بر سر پدر و مادر خود این راه پر سعادت را برگزینی؟ اگر رفتی شهید شدی حق پدر و مادر را چگونه ادا می کنی؟
وی اشاره کرد: بعد از نماز مغرب و عشاء با پدرم صحبت کردم و گفتم غلامرضا نامه داده و اصرار کرده که باید بروم. مادرم سکوت کرد، ولی پدرم گفت “غلامرضا جبهه است، او بیاید و بعداً شما بروید.” اما وقتی اصرار و پافشاری مرا دیدند گفتند غلامرضا را که به خدا سپردیم، تو را هم به خدا میسپاریم. فردا رضایتنامه را تحویل بسیج دادم و پس از آموزش در مرکز ۰۵ کرمان به جبهه اعزام شدم.
در سنگر دفاع مقدس خانه عشق بنا کردم
معروفی ادامه داد: اولین نفراتی که با آنها آشنا شدم در سنگری بود که من آن را خانه عشق مینامم. این عقیده جانانه و عارفانه برای دفاع در برابر دشمن قدّار در همان سنگر در من شکل گرفت. بنده اعتقاد دارم پایههای خودم را در همان سنگر مستحکم کردم. در سنگر بود که ترس و لرز من ریخت. واقعاً بدون استاد، یک انسان متفکر و اندیشمند میتوانست خروجی آن سنگر باشد.
اولین مسئولیت در عملیات فتح المبین
وی در پاسخ به این سوال که چه مسئولیتهایی داشتید، گفت: در چهار مرتبه که در مقاطع مختلف به جبهه اعزام شدم مسئولیتهای مختلفی داشتم. اولین مسئولیت بنده کمک آرپی.جی زن بود. در عملیات فتح المبین این مسئولیت را به کمک شهید اصغر رحیمی تجربه کردم. به مرور فرمانده دسته، خمپارهانداز، در عملیات خیبر پاسدار رسمی، مسئول پایگاه بسیج، جانشین گروهان و در نهایت فرمانده گردان لشکر ۴۱ ثارالله بودم. این توفیق را داشتم که تحت نظر فرمانده بزرگ جنگ، سرلشکر پاسدار حاج قاسم سلیمانی فعالیت کردم.
اسارت در سه راه حسینیه
سردار معروفی خاطرنشان کرد: در تک واگذاری فاو، عملیات خیبر و پاتک دشمن که تا اهواز پیشرفت کرده بود نیز بنده فرماندهی یکی از گردانهای لشکر ۴۱ ثارالله را برعهده داشتم. ۳۱ شهریور سال ۶۷ در تک سراسری عراق هم فرمانده گردان بودم که در نزدیک سه راه حسینیه منطقه شلمچه به دست دشمنان اسیر شدم.
اصلاً منتظر اسیر شدن نبودم
معاون فرهنگی و عملیات روانی نیروی زمینی سپاه در ادامه این گفتگو با اشاره به اینکه به همه چیز فکر میکردم غیر از اسارت، اذعان کرد: خانوادهام را برای همه چیز آماده کرده بودم. قطع نخاع، شهادت، مفقودالاثری و جانبازی؛ ولی اصلاً فکر نمی کردم اسیر شوم. خانواده بنده و همسرم در مجموع بازماندگان ۱۳ شهید هستیم. در خانوادهای که ۴ برادر بودیم یک نفر شهید، یک جانباز ۷۰ درصد و یک آزاده داریم.
خبر اسارت یا شهادت؟!
معروفی ادامه داد: خبر اسارتم را همرزمان ما به برادر بنده اطلاع دادند. برادرم این طور نقل میکند که از همان منطقهای که فهمیدم تا خود شهرستان گریه میکردم. اصلاً خانوادهام باورشان نمیشد که اسیر شدهام. همه آنها فکر میکردند بنده شهید شدهام و برای اینکه آرامششان برهم نخورد اینطور خبر دادهاند. به همین خاطر همواره منتظر جنازهام بودند.
دوران اسارت به من درک مصائب اهل بیت را عنایت کرد
وی گفت: کلمه اسارت به خودی خود یک حالت خوف و سختی را به انسان القاء میکند. وقتی در این فضا قرار گرفتم از شلمچه تا بصره، از بغداد تا تکریت به واقع سختیهای کاروان اباعبدالله الحسین(ع) پس از عاشورا برایم مجسم شد. مخصوصاً در بصره که بودم، درک کردم که چرا حضرت زینب(س)در غروب عاشورا نتوانست به نماز بایستد. اسارت را سختتر از هر فضای دیگری در دفاع مقدس دیدم.
معروفی با بیان اینکه فیلم تنها نمایشی است برای زنده نگه داشتن این روزها و نه باورپذیری مخاطب، تصریح کرد: فیلمهایی که با مضمون دفاع مقدس و اسارت ساخته شده بعضاً توانسته در بعد احساسات موثر باشد، اما در بیان تمام واقعیات موفق نبوده است. به عنوان مثال خود بنده آزاده ای بودم که صلیب سرخ ما را ثبت نام نکرده بود و هر آن امکان داشت با کشتن ما در زیر شکنجهها شهید شده و بهعنوان مفقودالاثر اعلام شویم.
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد!
سردار معروفی ادامه داد: ما جزو کسانی بودیم که به قول عراقیها شناسنامه نداشتیم و لذا بعثیها مدعی بودند که هر کاری میتوانند با ما بکنند. اصلاً نمیتوانستیم با خانوادهمان حتی از راه نامه نوشتن ارتباطی داشته باشیم. شرایط به گونهای بود که اصلاً فکر نمیکردیم پایمان به ایران برسد.
فرماندهان عراقی از مرحوم ابوترابی می ترسیدند
سردار معروفی اظهار کرد: در بعضی از اردوگاههای ما شخصیتهایی همچون مرحوم حجتالاسلام ابوترابی بودند که دشمن جرأت نمیکرد به ایشان آسیبی رسانده و آنها را به شهادت برساند. اما اردوگاه ما اینگونه نبود و برای اینکه آن را نشناسند ۹ ماه ما را به تکریت بردند.
تحقیر اسرا
آزاده معروفی در مورد شیوههای برخورد بعثیها با اسرای ایرانی گفت: بیشترین شیوهای که دشمن در اردوگاه ها با ما داشت، تحقیر بود. خیلی سعی میکردند ما را تحقیر کنند. بسیار ما را تهدید میکردند و شکنجههای سخت میدادند. چندی قبل از رحلت حضرت امام(ره) خواب دیده بودم و به سردار مطهری که از دوستان نزدیک بنده بودند گفتم که من شک ندارم که حضرت امام(ره) رحلت کردند و یا اینکه حال جسمانیشان اصلاً خوب نیست. با بچهها نذر ختم قرآن و صلوات کردیم. سه روز بعد تلویزیون عراق نشان داد که امام(ره) بیمار است و آن صحنهای که امام(ره) در بیمارستان مشغول نماز و عبادت هستند را به ما نشان دادند.
رحلت امام و جشن و پایکوبی عراقیها
نصف لیوان پلو سهم هر ایرانی بود که تا پس از صرف آن آماده میشدیم تا در دور قفسها با کابل و چوب و شلنگ ما را شکنجه بدهند. برخلاف روال معمول به یکباره یکی از افسران عراقی اعلام کرد که سریع غذایتان را بخورید و بیایید بیرون که جشن داریم. دلم ریخت و پرسیدم که چه جشنی؟ گفتند خمینی مرده است و جشن تمام شدن زندگی او را داریم. جنگ ما دیگر تمام شد و شما آزادید.انگار همه دنیا بر سرم خراب شده بود.همه را به زور بیرون ریختند، اما حدوداً ۸ نفر بودیم که مشغول نماز و عزاداری شدیم. به خاطر این کار به مدت سه روز ما را صبحها میآوردند تا یک بلوک را در فاصله ۱۰۰ متر بگذاریم و دوباره بدویم. این کار تا شب ادامه داشت، بهطوریکه در هنگام خوابیدن، پاهایمان مثل چوب خشک میشد. نماز خواندن برایمان بسیارسخت شده بود.
در اردوگاه ما را عامل شورش می دانستند
وی گفت: میخواستند با این اقدامات عملیات روانی به پا کنند تا شاید بتوانند به مقصود خودشان یعنی تحقیر کردن دست یابند. افسران و فرماندهان ارشد اردوگاه ما را میشناختند و به گونههای مختلف مورد آزار و اذیت قرار میدادند. حتی در مقابل دیگر اسرا میخواستند تحقیرمان کنند که اعتقاد دارم عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد…
سلام .
سردار معروفی واقعا انسان بزرگ ولی افتاده و خاکی هستند …
خدا حفظشون کنه
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم