نشسته بود. زانوهایش را گرفته بود توی بغلش. هیچ‌وقت این‌طوری …

نشسته بود.
زانوهایش را گرفته بود توی بغلش.
هیچ‌وقت این‌طوری ندیده بودمش؛ ناراحت بودم.
دلم می‌خواست مثلِ همیشه باشد. وقتی می‌دیدیمش غصّه‌هامان از یادمان می‌رفت.
گفتم: چه‌قدر مظلوم شده‌ای حاجی…
سرش را برگرداند. فقط ‌لبخند زد…
#هدیه_به_روح_شهیدحاج_حسین_خرازی
 





دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.