یکی از مدافعان حرم میگوید در پایان جنگ با داعش حاجقاسم به قرارگاه آمد، آمده بود به بچهها خدا قوّت بگوید نشس…
یکی از مدافعان حرم میگوید در پایان جنگ با داعش حاجقاسم به قرارگاه آمد، آمده بود به بچهها خدا قوّت بگوید نشستم کنارش گفتم:
حاجی جنگ دیگه تموم شد با اجازتون من برگردم سر درس و زندگیم، بغضم را فرو بردم و گفتم سفره جنگ را جمع کردند ما جا موندیم از قافلهی شهدا برای ما دعا کنید، حاجی دستم را گرفت توی دستش و فشار داد و گفت:
فلانی خیلی عجله نکن به زودی یک جنگ سنگینی خواهیم داشت که همه شهدای دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم آرزو میکنند کاش بودند و در این جنگ کنار شما میجنگیدند!