|🌸🤍| در زمستانِ اصفهان که یک شب هوا خیلی سرد بود بیدار شدم …

|🌸🤍|

در زمستانِ اصفهان که یک شب هوا
خیلی سرد بود بیدار شدم
دیدم زینب در جایش نخوابیده،
آرام بلند شدم و دیدم رفته در اتاق خالی
در آن سرما مشغول خواندن نماز شب است!
بعد از نماز وقتی مرا دید با بغض به من نگاه
کرد، دلش نمی‌خواست که من در حال خواندن
نماز شب او را ببینم، من در تمام عمرم کمتر
کسی را دیدم که مثل زینب
از نمازخواندن آن قدر لذت ببرد!

#من‌میترا‌نیستم
#شهیده_زینب‌کمایی  

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.