روایتی از شهادت حاج همت و شهید میرافضلی در گرماگرم نبرد خیبر در جزیره مجنون، کار برای بچههای لشکر ۲۷ محمد رسول الله گره میخورد و با خستگی و کمبود نیرو مواجه میشوند. حاج همت با موتورش به محل استقرار نیروهای لشکر ۴۱ ثارالله میآید تا از حاج قاسم سلیمانی مدد بگیرد. حاج قاسم به شهید میرافضلی میگوید که یک گروهان از نیروهایش را ببرد سمت چپ جزیره مجنون جنوبی که حاج همت و بچههایش مستقر بودند و به اصطلاح خط را تحویل بگیرد تا بچههای لشکر ۲۷ خودشان را بازسازی کنند. قرار بود مهدی شفازند ـ از فرماندهان لشکر ثارالله ـ بنشیند ترک موتور حاج همت و سید حمید هم با موتور دیگری پشت سر آنها برود. اما تقدیر چنین رقم میخورد که شهید میرافضلی همرکاب حاج همت حرکت کند و شفازند پشت سر آنها با موتوری دیگر براند. به گفته مهدی شفازند: «سوار بر موتورهایمان، راه افتادیم. موتور حاج همت و میرافضلی که ترک حاج همت نشسته بود، از جلو میرفت و من هم پشت سرشان. فاصلهمان چند متری بیشتر نبود. سنگر، پایین جاده بود و برای رفتن روی پد وسط، باید از پایین پد میرفتیم روی جاده. همین کار، باعث میشد دور و شتاب موتور کم بشود. البته این، کار هر روزمان بود. عراقیها روی آن نقطه دید کامل داشتند. درست به موازات نقطه مرکزی پد، تانکی را مستقر کرده بودند و هر وقت ماشین یا موتوری پایین و بالا میشد و نور آفتاب به شیشهشان میخورد، تیر مستقیمش را شلیک میکرد. ما موتورها را با گلمالی بدنهشان استتار کرده بودیم. با این حال عراقیها باز ما را میدیدند. آخر فاصله خیلی نزدیک بود. موتور حاج همت کشید بالا تا برود روی پد. من هم پشت سرشان رفتم. حسی به من میگفت الآن گلوله شلیک میشود. رو به حاج همت گفتم: حاجی! این جا را پُرگازتر برو! در یک آن، گلوله شلیک شد. دودی غلیظ آمد بین من و موتور حاج همت قرار گرفت. صدای گلوله و انفجارش موجی را به طرفم آورد که باعث شد تا چند لحظه گیج و مبهوت بمانم. طوری که نفهمم اصلاً چه اتفاقی افتاده. گاز موتور را دوباره گرفتم و رسیدم روی پد وسط. از بین دود باروت آمدم بیرون. راه خودم را رفتم. انگار یادم رفته بود چه اتفاقی افتاده و با کیها همسفر بودهام. در یک لحظه، موتوری را دیدم که افتاده بود سمت چپ جاده. دو جنازه هم روی زمین افتاده بودند. به خودم گفتم: اینها کی شهید شدهاند که من از صبح تا حالا آنها را ندیدهام؟ به کلّی فراموشکار شده بودم. آرام از موتور پیاده شدم و آن را گذاشتم روی جک. رفتم به طرفشان. اولین نفر را که برگرداندم، دیدم تمام بدنش سالم است. فقط صورت ندارد. موج آمده و صورتش را بُرده بود. اصلاً شناخته نمیشد. در یک آن، همه چیز یادم آمد! عرق سردی نشست روی پیشانیام. دویدم و رفتم سراغ دومی که او هم به رو افتاده بود. نمیتوانستم باور کنم که او سید حمید است. از لباس سادهاش او را شناختم. یاد چهره شان افتادم. دیدم همت و سیدحمید، هر دو یک نقطه مشترک دارند و آنهم چشمهای زیبایشان است. خدا همیشه گفته هر کی را دوست داشته باشد، بهترین چیزش را میگیرد و چه چیزی بهتر از چشمهای آنها؟» بر اثر شلیک گلوله مستقیم تانک، حاج همت که نفر جلوی موتور بود سر و دستش رفته بود و شهید میرافضلی هم پیشانی و پهلویش. چشم راست سید حمید ترکش خورده بود و چشم چپش در زخم فرو خفته بود. انگشترش بر دست راست بود و هنگام شهادت یک پولیور قهوهای بر تن داشت. شهید میرافضلی را خانواده و دوستانش همگی سید حمید صدا میزدند. اما اسم شناسنامهای او سید غلامرضا بود. خبر شهادت او را نزدیک عید به ما دادند. همه توی خانه آقا عمو سید احمد جمع شده بودند و وصیتنامهاش را شوهر عمهام ـ محمود آقا طاهری ـ با صدای بلند خواند و همه هایهای گریستند. و از همان لحظه، روح متعالی او در همه شهر انبساط و انتشار یافت. و همه، دور و نزدیک، آشنا و بیگانه، خویش و دوست، به کشف تازهای از روح او نائل آمدند و او را بهتر شناختند. حتی، کسانی که به عمر او را ندیده بودند یا بعد از شهادت او به دنیا آمده بودند، در روح منبسط او به کشفهای جدیدی رسیدند. و هر پنجشنبه که به گلزار شهدا میروی، زائران مزار او، بر سنگ قبرش شمع روشن میکنند و دعا میخوانند و او را خویشتر از همه خویشانش میدانند. چرا که احساس خویشی ارواح، ربطی به نسبتهای خونی ندارد. و هر روز که میگذرد، تعداد خویشان او رو به گسترش میگذارد. بر مزارش، حالا، کسی به تو مجال نمیدهد که از سر فرصت بنشینی و یک دل سیر با او سخن بگویی. وقت او پُر است از بس زائران شیفتهوارش، تشنه سخن گفتن با او هستند. + کپی کردن اشتراک گذاری برچسب ها: حاج قاسم و شهید همت سیدحمید شهید میرافضلی شهید همت میرافضلی مطالب مرتبط: 🎥روایتگری شهید سلیمانی در وصفِ شهید همت … خاطره حاج قاسم سلیمانی از شهید همت خاطره قاسم سلیمانی از شهادت حاج همت روایت سردار سلیمانی از زیباترین و دردناکترین شهادت دو فرمانده لشکر یک پاسخ به “روایتی از شهادت حاج همت و شهید میرافضلی” 09121354517 گفت: ۱۳۹۳/۰۵/۲۸ در ۰۹:۰۴ یادش گرامی پاسخ دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخنشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *دیدگاه * نام * ایمیل * وب سایت Δ این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش میشوند.
یادش گرامی