🔺بالگرد صبح زود از دفتر فرماندهی تماس گرفتند و گفتند: امروز…

🔺بالگرد

صبح زود از دفتر فرماندهی تماس گرفتند و گفتند: امروز ظهر سردار سلیمانی برای بازدید از منطقه به پادگان شما می‌آید. سریع از اتاق فرماندهی بیرون آمدم و دستور دادم تمام نیروها مشغول مرتب کردن پادگان شوند.

این بازدید برای من حیاتی بود و نمی‌خواستم مقابل سردار سر‌افکنده شوم، ساعت حوالی ظهر بود و گرما نیروها را اذیت می‌کرد، آنقدر هوای گرم بود که باعث شد چند نفر غش کنند! صدای بالگردی که از دور به سمت ما می‌آمد هر لحظه نزدیک‌تر می‌شد، سریع پشت بلندگو اعلام کردم تمام نیروها به خط شوند.

درعرض چند دقیقه نیروها به خط شدند و شکل زیبایی به خود گرفتند، بالگردی که حامل سردار بود بالای سر نیروها قرار گرفت و مشغول فرود در فاصله‌ی چند متری نیروها شد، ذرات گرد و غبار فضای بیابان را پر کرد و لباس بچه‌ها سر تا پا خاکی شد. نیروها برای این که گرد و غبار داخل چشمشان نرود دست روی چشم گذاشتند و منتظر خاموش شدن ملخ‌های بالگرد شدند.

بعد از چند دقیقه فضا به آرامش خود برگشت و همه دست از چشمانشان برداشتند. همه آرایش نظامی گرفته بودیم تا سردار را ببینیم اما با گذر پنج دقیقه کسی از بالگرد پیاده نشد.
رفتم سراغ بالگرد اما به جز خلبان کسی در بالگرد قرار نداشت، به خلبان گفتم: «سردار سلیمانی نیامده اند؟» گفت: «بله».

نگاهی دور و اطرافم انداختم، داخل محوطه و نزدیک بالگرد، فقط آشپزخانه قرار داشت که محل ناهار و شام سربازها بود، با خود گفتم شاید به آنجا رفته اند. وارد آشپزخانه شدم، سردار روی نیمکتی نشسته بود و با آشپز صحبت می کرد، نگاهش به من افتاد و از جا برخواست. به او گفتم: «سردار کجا رفتید؟ ما به استقبال شما آمدیم.»

سردار نگاهی به سربازان داخل محوطه کرد و گفت: «من عمدا به اینجا آمدم تا این کار دوباره تکرار نشود، چرا سربازها را اذیت کردید و باعث شدید گرد و خاک وجودشان را بگیرد؟»
از سردار عذرخواهی کردم و گفتم: «این بار را بزرگواری کنید، دیگر تکرار نمی شود.» از آشپزخانه بیرون آمد و داخل محوطه رفت، انگار آمده بود تا درس تازه‌ای از فرماندهی به من بدهد.

🌹امیر المومنین (ع) در قسمتی از نامه اش به مالک می فرماید:
ثُمَّ اعْرِفْ لِکُلِّ امْرِئ مِنْهُمْ مَا أَبْلَى، وَلاَ تَضُمَّنَّ بَلاَءَ امْرِئ إِلَى غَیْرِهِ، وَلاَ تُقَصِّرَنَّ بِهِ دُونَ غَایَهِ بَلاَئِهِ، وَلاَ یَدْعُوَنَّکَ شَرَفُ امْرِئ إِلَى أَنْ تُعْظِمَ مِنْ بَلاَئِهِ مَا کَانَ صَغِیراً، وَلاَ ضَعَهُ امْرِئ إِلَى أَنْ تَسْتَصْغِرَ مِنْ بَلاَئِهِ مَا کَانَ عَظِیماً.
همواره در نظر داشته باش که هر یک از زیردستانت در چه کارى تحمل رنجى کرده‌اند، تا رنجى را که یکى تحمل کرده به حساب دیگرى نگذارى و کمتر از رنجی که تحمل کرده، پاداشش ندهی. شرف و بزرگى کسى، باعث نشود رنج اندکش را بزرگ شمرى و ضعیف بودن کسى تو باعث نشود که رنج بزرگش را کم به حساب آورى.

✍️ محمد علی پردل

📚 برگی از کتاب «#مالک_زمان»
کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

جان‌فدا
#جانفدا

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.