‍ حاج قاسم عجب عزتی به ما دادی/ عکس‌های حاج قاسم و ابومهدی امیدبخش و غرور آفرین بود/ آرزوی زیارت مزار حاج قاسم ر…

‍ حاج قاسم عجب عزتی به ما دادی/ عکس‌های حاج قاسم و ابومهدی امیدبخش و غرور آفرین بود/ آرزوی زیارت مزار حاج قاسم را داشت

🔺روایت زائر کرمانی اربعین از میزبانی عاشقان سیدالشهدا(ع) در بصره:

🔸دو کیلومتری بیشتر پیاده از مرز بین ایران و عراق در شلمچه دور نشده بودم؛ توی حال و هوای خودم به سمت نجف در حرکت بودم که یک ماشین سفید شاسی بلند کنارم ایستاد و درخواست داشت که سوار شوم و من را تا جایی برساند.

🔸نزدیک بصره بودیم که درخواست کرد برای استراحت به خانه شان بروم و بعد از صرف نهار سفرم را به سمت مقصد ادامه بدهم؛ گفتم "دیر می‌شود، باید خودم را به نجف برسانم" اما وقتی فهمید اهل کرمان محل مزار حاج قاسم هستم خیلی اصرار کرد که به خانه‌شان بروم.

🔸سیدرضا دختر بچه حدود پنج شش ساله داشت، سلسبیل خیلی شیرین زبان بود. از پدرش سوال کرد چرا یک زوار؟ پدرش برایم ترجمه کرد که انتظار دارد که مثل هر روز زائران بیشتری به خانه می‌آوردم.

🔸سلسبیل سرود سلام فرمانده را از حفظ می‌خواند، آن هم با لهجه عربی، خیلی شیرین بود و خیلی زیبا؛ روی سلام فرمانده تاکید داشت، انگار با تمام وجودش این قسمت سرود را فریاد می‌زد.

🔸سیدرضا بعد از خواندن نماز ظهر سینی غذا را آورد؛ همه چیز داخلش بود. از یک ظرف خیلی بزرگ پلو تا کاسه بزرگ گوشت، سبزی، میوه، نان، ماست و نوشیدنی.

🔸منتظر یک ظرف کوچک بودم که اصرار کرد شروع کنم. گفتم "نمی‌توانم اینقدر غذا بخورم، اسراف می‌شود" اما گفت "برکت امام حسین(ع) است، بفرما، بقیه‌اش را ما می‌خوریم."

🔸او به من فهماند که اضافه غذای زائر امام حسین (ع) برکت است و مخصوصاً زیاد آورده است. نامم را پرسید؛ گفتم "ثارالله" با تعجب و لهجه عربی گفت "ثارالله!" گفتم "بله".

🔸آن موقع بود که از کرمان و آرزویش برای به کرمان آمدن و زیارت مزار مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی برایم گفت و من هم با روی باز از او دعوت گرفتم که به کرمان بیاید؛ شماره‌هایمان را به هم دادیم تا اگر به کرمان آمد به من خبر دهد.

🔸چند ساعتی به غروب مانده بود که از او خواستم من را در مسیر پیاده روی قرار دهد؛ راه افتادیم، در مسیر عکس‌های حاج قاسم و ابومهدی روی یک تابلو کنار هم را دیدم؛ هم امیدبخش و غرور آفرین بود و هم افسوس و آه آدمی را از عمق سینه در می‌آورد.

🔸"سید رضا" من را به ترمینال بصره رساند؛ ترمینال خیلی شلوغ بود و نگذاشت پیاده شوم. خودش دنبال یک ماشین برای ناصریه رفت و تا آمدم از ماشین پیاده شوم کرایه‌ام را هم حساب کرد. هر چه گفتم "چرا اینکار را می‌کنی؟" کلمه "زوار امام حسین(ع)" را می‌گفت و دست روی چشمانش می‌گذاشت.

🔸سیدرضا سنگ تمام گذاشت؛ پیش خودم گفتم "حاج قاسم عجب عزتی به ما دادی!" دوباره گفتم "امام حسین(ع) نوکرش را تنها نمی‌گذارد."

🔸تنها مسافر ایرانی در بین ۱۰ سرنشین خودروی ونی بودم که به سمت ناصریه می‌رفت. زمان پیاده شدن یکی از مسافران می‌خواست کرایه‌ام را حساب کند، خیلی اصرار داشت. من زبانش را نمی‌فهمیدم و در میان همه حرف‌هایش فقط کلمه "زوار امام حسین(ع)" را می‌فهمیدم.

🔸راننده برای من ترجمه کرد که می‌خواهد کرایه‌ات را حساب کند و می‌گوید که "زوار امام حسین(ع)" هستی. من گفتم که "کرایه حساب شده است."

🔸پیش خودم گفتم "این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست/این چه شمعیست که جان‌ها همه پروانه اوست"/ تسنیم.

✍ ثارالله انکوتی

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.