روایتی از دختر فرمانده روایتی از دختر فرمانده شهید سردار سرلشگر سید حمید تقوی فر یکی از دوستان بابا به اسم ابوجاسم در سپاه قدس تعریف میکرد که بعد از شهادت بابا جهادمغنیه به طور محرمانه و امنیتی با چند تا از بچه های سپاه قدس،سر مزار بابا اومد و ساعت ها سر مزار بابا نشست و خیلی گریه کرد و درد دل کرد. همه ی بچه ها میگفتن نمیدونیم از حاج حمید چی خواست تا اینکه تقریبا کمتر از یک ماه بعد به شهادت رسید و همه گفتن کهجهادمغنیه شهادتشو از حاج حمید گرفت. #داداشمونوبیشتربشناسیـم کپی کردن اشتراک گذاری برچسب ها: داداشمونوبیشتربشناسیـم مدافعان حرم مطالب مرتبط: این روزها مُــدام هربار کارم زار شد، گفتم علی موسی الرضا "تو اهلِ آسمان بودی" در این نجواهای عاشقانه ات با معشوق ، دلنوشتهی یکی از دوستان شهید جهاد مغنیه: دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخنشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *دیدگاه * نام * ایمیل * وب سایت Δ این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش میشوند.