خانمفاطمه مغنیه خانمفاطمه مغنیه مادرمن یک زن فوق العاده است ،خبر شهادت بابا که رسید رفت دورکعت نماز خواندهمه ی ما را مادرمان آرام کرد ،بدون اینکه حرفی مستقیم به ما بزند ،وقتی دید در مواجهه با پیکر بابا بی تاب شدیم خطاب به جنازه بابا گفت : الحمدالله که وقتی شهید شدی کسی خانواده ات را به اسارت نگرفت و به ما جسارت نمی کند همین یک جمله ما را آنقدر خجالت دادکه آرام شدیم . بعد خودش رفت و وقتی مراسم تشیع برگزار میشد ،یک ساعت در قبری که برای بابا آماده کرده بودند ماند و قرآن و زیارت عاشورا خواند . خبر شهادتجهاد را هم که شنید همین طور … دلم سوخت وقتی برادرم جهاد رو دیدم .. مثل بابا شده بود خون ها رو شسته بودند ولی جای زخم هاو پارگی ها بود ،جای کبودی و خون مردگی ها تصاویر شهادت بابا و جهاد باهم یکی شده بودن و ی لحظه به نظرم رسید من دیگه نمیتونم تحمل کنم باز مادر غیر مستقیم من و مصطفی رو آروم کرد وقتی صورت جهاد رو بوسید ، گفت : ببین دشمن چه بلایی سر جهادم آورده ؟! ، البته هنوز به" اربا اربا " نرسیده باز خجالت آروممون کرد #داداشمونوبیشتربشناسیـم کپی کردن اشتراک گذاری برچسب ها: داداشمونوبیشتربشناسیـم مدافعان حرم مطالب مرتبط: این روزها مُــدام هربار کارم زار شد، گفتم علی موسی الرضا "تو اهلِ آسمان بودی" در این نجواهای عاشقانه ات با معشوق ، دلنوشتهی یکی از دوستان شهید جهاد مغنیه: دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخنشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *دیدگاه * نام * ایمیل * وب سایت Δ این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش میشوند.