از فاطمه میپرسم به پدرت که فکر میکنی، بیش از همه دلتنگ چههستی؟ از فاطمه میپرسم به پدرت که فکر میکنی، بیش از همه دلتنگ چههستی؟ سکوت میکند. تصور میکند حاج رضوان روبرویش ایستاده. میگوید: «سکوت زیبایش. دلتنگ سکوت زیبایش میشوم. دلتنگ حضورش و سِحر وجودش. عاشق این بودم که نگاهش کنم. خیلی وقتها از ته دل حس میکنم نیازمند آنم که چنین صحنهای باز تکرار شود.» بعد با اطمینان ادامه میدهد: «اینها مردان خدا هستند.» فاطمه میداند که در خیلی چیزها را از پدرش به ارث برده: «بله شبیه او هستم. … جهاد هم شبیه او بود.» #مصاحبهباخانمفاطمهمغنیه(۳) کپی کردن اشتراک گذاری برچسب ها: مدافعان حرم مصاحبه مطالب مرتبط: این روزها مُــدام هربار کارم زار شد، گفتم علی موسی الرضا "تو اهلِ آسمان بودی" در این نجواهای عاشقانه ات با معشوق ، دلنوشتهی یکی از دوستان شهید جهاد مغنیه: دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخنشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *دیدگاه * نام * ایمیل * وب سایت Δ این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش میشوند.