کارش در حزب‌الله زیاد شده بود و کمتر می دیدمش. دلم برایش خیلی تنگ شده بود. می دانستم که او هم همینطور است.

کارش در حزب‌الله زیاد شده بود و کمتر می دیدمش. دلم برایش خیلی تنگ شده بود. می دانستم که او هم همینطور است.
یکی از همان روزها بود که آمد پیشم و یک جلد «نصایح الشیعه» به من هدیه داد. بازش کردم. صفحه اولش نوشته بود :
«این کتاب را به همسر عزیزم هدیه می کنم. باشد که رودخانه عشق و ایمان همیشه در قلب هایمان جاری باشد. دوستدارت عماد»

#ابــوجـهـاد  

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.