قبل اذان صبح بود با حالت عجیبے از خواب پࢪید گفـت: قبل اذان صبح بود با حالت عجیبے از خواب پࢪید گفـت: حاجے! خواب دیدم… قاصد امام حســین بود ! بھـم گفـت آقا سـلام ࢪسـاندند و فـࢪمودند: بھ زودۍ به دیداࢪت خواهـم آمد.. یھ نامھ از طࢪف آقا بھ من داد ڪه توش نوشتھ بود: چـࢪا این ࢪوزها ڪمتࢪ زیاࢪت عاشـوࢪا مےخوانے؟ همینجوࢪ ڪه داشت حࢪف مےزد گࢪیھ مےڪࢪد صوࢪتش شـدھ بود خیس اشڪ.. دیگھ تو حال خودش نبود. چند شب بعد شـھید شد و امام حســینبھ عهدش وفا ڪࢪد…. #شهید_محمدباقر_مؤمنیراد کپی کردن اشتراک گذاری برچسب ها: شهید محمدباقر مؤمنی مدافعان حرم مطالب مرتبط: این روزها مُــدام هربار کارم زار شد، گفتم علی موسی الرضا "تو اهلِ آسمان بودی" در این نجواهای عاشقانه ات با معشوق ، دلنوشتهی یکی از دوستان شهید جهاد مغنیه: دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخنشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *دیدگاه * نام * ایمیل * وب سایت Δ این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش میشوند.