قبل اذان صبح بود با حالت عجیبے از خواب پࢪید گفـت:
قبل اذان صبح بود با حالت عجیبے از خواب پࢪید گفـت:
حاجے!
خواب دیدم…
قاصد امام حســین بود !
بھـم گفـت آقا سـلام ࢪسـاندند
و فـࢪمودند: بھ زودۍ به دیداࢪت خواهـم آمد.. یھ نامھ از طࢪف آقا بھ من داد ڪه توش نوشتھ بود: چـࢪا این ࢪوزها ڪمتࢪ زیاࢪت عاشـوࢪا مےخوانے؟
همینجوࢪ ڪه داشت حࢪف مےزد گࢪیھ مےڪࢪد صوࢪتش شـدھ بود خیس اشڪ.. دیگھ تو حال خودش نبود.
چند شب بعد شـھید شد و امام حســینبھ عهدش وفا ڪࢪد….