تا نشستم توی ماشین دیدم یک عالمه ماشین

تا نشستم توی ماشین دیدم یک عالمه ماشین
آمده برای عروس‌کشان!
دل محسن به این کار رضا نمی‌داد!
وقتی دید خیلی جیغ جیغ می‌کنند و بوق
می‌زنند گفت: پایه‌ای همشون رو بپیچونیم؟!
گفتم: گناه دارن! گفت: نه باحاله!
لای ماشین‌ها پیچید توی یک فرعی
پا‌رو گذاشت روی گاز و با سرعت وسط
شلوغی‌ها قالشون گذاشت،
تا اذان مغرب پخش شد کنار خیابان ایستاد
که بیا برای هم دعاکنیم!
زرنگی کرد، گفت من دعا می‌کنم تو آمین بگو!
همان اول آرزوی شهادت و روسفیدشدن کرد..
توی اشهد ان علیا ولی الله طلب شهادت کرد..
اشکم جاری شد!

#شهید_محسن‌حججی  

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.